معنی عنوان رجال

لغت نامه دهخدا

رجال

رجال. [رِ] (اِخ) احمدبن ابی الرجال. مورخ و فقیه و شاعر از طایفه ٔ زیدیه ٔیمن بود. از بزرگان حدیث روایت شنید. کتاب «مطلعالبدور و مجمعالبحور» از اوست و در آن شرح حال نزدیک به 1300 تن از رجال زیدیه را آورده و نیز درباره ٔ جغرافیا و فن مسکوکات و خط بحث کرده است. او بسال 1620 م.بدنیا آمد و بسال 1681 درگذشت. (از اعلام المنجد).

رجال. [رِ] (ع اِ) ج ِ رَجُل. (ترجمان جرجانی ترتیب عادل ص 51) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ رجل. بمعنی مردان. (غیاث اللغات) (از منتخب اللغات) (آنندراج). || ج ِ رِجْل. (ناظم الاطباء). || ج ِ راجل. (منتهی الارب) (ترجمان جرجانی ترتیب عادل) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). || ج ِ رَجْلی ̍. (از اقرب الموارد). ج ِ رَجْلی ̍، زن پیاده. (آنندراج) (ناظم الاطباء). || ج ِ رِجْلان. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). || ج ِ رُجْلان. (منتهی الارب). رجوع به کلمه های مذکور شود. || مردان بزرگ و نامدار و مشهور و شاخص و باوجود. (ناظم الاطباء). مردان بزرگ و کامل. مردان تمام. مردان ورزیده و لایق. (یادداشت مرحوم دهخدا): فابتدرت الیه رجال یقلعون اباقبیس. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 203).
بل میر حکیمیست که اندر دل او هست
خیل و حشم و مملکت و گنج و رجالش.
ناصرخسرو.
تو از رجالی و اجرام چرخ را رسم است
که کارهای عظیم آورد به پیش رجال.
امیرمعزی.
چو دست و زبان را نباشد مجال
به همت نمایند مردی رجال.
سعدی.
- علم رجال، علم به احوال بزرگان، و بالاخص مردان روایت و حدیث. دانش شناختن مردان مشهور از علم و ادب و ارباب دول و کاردان و شرح دادن احوال آنان است. و اهل حدیث چون رجال یا علم رجال گویند مراد رجال حدیث و روایت است. بیوگرافی. شرح حال نویسی. (یادداشت مرحوم دهخدا). در شیعه برای مبارزه با سنیان بوجود آمده، سنیان می گفتند شیعه تاریخ ندارد. (از النقض ص 51).
|| گاهی در فارسی آن را به الف و نون نیزجمع بندند و بمعنی مردان بزرگ و کامل و کارآزموده یا مأموران عالیرتبه ٔ دولتی بکار برند: و در جمله ٔ رجالان و قورکشان مردی منهی را پوشیده فرستادند که بر دست این قاصدان قلیل و کثیر هرچه رود بازنماید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 297). || وزرای دولت. (ناظم الاطباء).

رجال. [رَ ج جا] (ع اِ) ج ِ رَجُل. (منتهی الارب). رجوع به رَجُل شود || ج ِ رَجِل. (منتهی الارب). رجوع به رجل شود. || ج ِ رَجَل. (منتهی الارب). رجوع به رَجَل شود.

رجال. [رَ] (اِ) عنکبوت و مگس گیر، از فرهنگ دساتیر نقل شده، و در برهان به زای معجمه آورده همانا سهو کرده. (انجمن آرا) (آنندراج). و رجوع به زجال در برهان شود.

رجال. [رُج ْ جا] (ع ص) ج ِ راجل. (المنجد) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ راجل، پیاده، خلاف فارِس. (آنندراج).

رجال. [رَج ْ جا] (اِخ) نام ابن عنقوه که با گروه بنی حنیفه بخدمت آن حضرت (ص) برسولی آمد و سپس مرتد گردید و پیرو مسیلمه کذاب گشت و در جنگ یمامه کشته شد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).

رجال. [رِ] (اِخ) علی بن ابی رجل، مکنی به ابوالحسن. منجم نامی. او مدتی در تونس زندگی کرد. او همان ابوالحسن مغربی است که در زمان شرف الدوله ٔ بویهی تحت نظر ابوسهل ویجن فلکی در بغداد رصدی گرفتند. کتاب «الاحکام فی النجوم » از اوست و آن بزبان اسپانیایی است و از آن زبان به لاتین ترجمه شده است. و «ارجوزه فی التنجیم » نیز از تألیفات اوست.رجال بسال 1016 م. متولد شد و بسال 1062 م. درگذشت. (از اعلام المنجد). و رجوع به ابوالحسن مغربی شود.


رجال احادیث

رجال احادیث. [رِ ل ِ اَ] (ترکیب اضافی، اِ مرکب) رجال الاحادیث. رجوع به همین کلمه شود.

عربی به فارسی

رجال

مردها , جنس ذکور


عنوان

درست کردن , مرتب کردن , متوجه ساختن , دستور دادن , اداره کردن , نطارت کردن , خطاب کردن , عنوان نوشتن , مخاطب ساختن , سخن گفتن , عنوان , نام و نشان , سرنامه , نشانی , ادرس , خطاب , نطق , برخورد , مهارت , ارسال , عنوان گذاری , سرصفحه , تاریخ ونشانی نویسنده کاغذ , باسرتوپ زدن , کنیه , لقب , سمت , اسم , مقام , نام , حق , استحقاق , سند , صفحه عنوان کتاب , واگذارکردن , عنوان دادن به , لقب دادن , نام نهادن

فرهنگ معین

رجال

جمع رجل.، مردان، بزرگان. [خوانش: (رِ) [ع.] (اِ.)]

فرهنگ عمید

رجال

رَجل

راجل

معادل ابجد

عنوان رجال

411

پیشنهاد شما
جهت ثبت نظر و معنی پیشنهادی لطفا وارد حساب کاربری خود شوید. در صورتی که هنوز عضو جدول یاب نشده اید ثبت نام کنید.
اشتراک گذاری